فرعی یک رویا
هر بار که صبح علی الطلوع
از کوچه باغ فرعی یک رویا
نزدیک میشوم به خواب مه آلود ساحل چمخاله،
می شنوم بر شقیقه های خسته ی روحم
صدای شلیک یک آرزوی عاشقانه ی محال را؛
با تو ناشیانه ی رقصیدن بر شنهای نمناک لنگرود...
آنوقت پرسشی ست که رهایم نمی کند؛
سربازان جوخه ی اعدام
از این حسرتهای شاعرانه ی تبدار من چه می دانند
در سحرگاه تیربارانم...
وحید. ش
3 شهریور 93
8 صبح
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1